یک کلام به صد کلام؛ یادداشت‌های استاد محمد قهرمان؛ قسمت بیستم؛ بهمن صباغ زاده

ساخت وبلاگ

درود دوستان عزیز. استاد جاودان‌یاد محمد قهرمان مجموعه‌ی این یادداشت‌ها را در طول سال‌های مختلف عمرشان جمع‌آوری کرده‌اند و در دفترها، دفترچه‌ها و برگه‌های مختلف نوشته‌اند. به تفاریق یادداشت‌‌ها را در فیش‌هایی با ابعاد 7.5cm در 10.5cm وارد کرده‌اند (هر فیش از تقسیم برگه‌ی A4 به هشت قسمت به دست آمده است) تمام فیش‌ها به خط خوانا، درشت، و با خودکار آبی یا مشکی نوشته شده است. در دوهزار فیشی که تا به حال وارد کامپیوتر کرده‌ام انگشت‌شمارند مواردی که نتوانسته‌ام خط را بخوانم و از دیگران کمک خواسته‌ام. همین‌طور موارد خط‌خوردگی نیز انگشت‌شمار بوده‌اند. یادداشت‌های اولیه غالباً با مداد سیاه و همان‌طور که گفتم در دفترهای مختلف نوشته شده است. همسر گرامی استاد قهرمان لطف کردند و اصل دفترها و دفترچه‌ها و برگه‌ها را برای من فرستادند. فیش‌ها هم به لطف همشهری دانشمندم جناب آقای محمدرضا خسروی به دستم رسید. همین جا از این هر دو بزرگوار تشکر می‌کنم. تا به امروز روش کارم این گونه است که یک به یک فیش‌ها را برمی‌دارم و در یک فایل word وارد می‌کنم. فیش‌هایی را که زنده‌یاد قهرمان در ذیل آن نوشته است «باید سوال شود» یا علامت «؟» گذاشته و یا احساس می‌کنم بهتر است از چند نفر سوال کنم جدا می‌کنم. فیش‌های جداشده را معمولا ابتدا از همشهریان سالخورده و دوستان شاعرم می‌پرسم و در مواردی که به پاسخ روشنی نرسم سوال‌ها را برای استاد محمدرضا خسروی می‌فرستم. در هر فایل صد فیش را قرار می‌دهم، به همین خاطر است نام «یک کلام به صد کلام» را بر این یادداشت‌ها گذاشته‌ام. بعد، این صد فیش را یک به یک در فایل اصلی به ترتیب حروف الفبا کپی می‌کنم و هم‌زمان یک بار دیگر اشتباهات تایپی را بررسی می‌کنم. در نهایت مطلب را در وبلاگ یادداشت می‌کنم و از دوستان دعوت می‌کنم که مطلب را بخوانند و موارد لازم را تذکر بدهند.

از شما دوستان خواننده خواهش می‌کنم اشکالات متن را تذکر دهید تا انشاالله در آینده که قرار است این مطالب به صورت کتابی در فرهنگ شفاهی تربت منتشر شود کامل‌تر و جامع‌تر باشد. برای انتقال مطالب خود مي‌توانید از طریق نظرات وبلاگ سیاه مشق به آدرسwww.bahmansabaghzade2.blogfa.com اقدام کنید یا به ایمیل بهمن صباغ زاده به آدرس[email protected] مطالب‌تان را ارسال کنید. قسمت‌های مختلف این یادداشت‌ها را می‌توانید در آرشیو وبلاگ سیاه‌مشق با برچسب یک کلام به صد کلام بیابید.

 

1.        اَخیَه (axiya): گودال کوچکی در دیوار که چوبی نسبتاً قطور به طور افقی در آن کار گذاشته‌اند و ریسمان خر یا افسار اسب را به آن می‌بندند.

2.       از دُوْ وِردیشتَن (az dow verdištan): از میدان راندن. برانداختن.

3.      اَستی (asti): آستین.

4.       اُشتُرزِنَک (oštorzenak): نوعی رُتیل با زهری قوی که معتقدند شتر را از پا درمی‌آورد. می‌گویند اگر «اشترزنک» شتر را نیش بزند، خاکسترش می‌کند!

5.      اَمبِروت (amberut): امرود. نوعی گلابی ریز.

6.       اُوْپوف (owpuf): پُف‌نَم. آبی که در دهان کنند و با فشارِ پُف، بیرون بپاشند.

7.      باد وِرکِشیَنِ (bâd verkešiyan): با بلندشدن بر سرِ پا و خم شدن در تاب، آن را به سوی بالا بردن. معادل «دِ پِرِّش کِردَنِ باد» است.

8.      بُقَه خوردن (boqa xordan): جفت‌گیریِ ماده‌گاو و آبستن شدن او. مَثَلِ «گُوِْ که پِنهومی بُقَه خورَه، آشگار مِزَ ْیَه» در مورد رازهایی که برملا می‌شود به کار می‌رود.

9.       بِنوم (benum): بنام. معروف. مشهور.

10.     بویْ وِردیشتَن (buy verdištan): به کمک حس شامه پی بردن حیوانات، به وجودِ طعمه.

11.     به پِرپِر اُفتیدنِ لُوْ {لب} (be perper oftidane low): کنایه از حالت احتضار است.

12.    به چَشم رِفتَن (be čašm reftan): نظر خوردن. آسیب چشم‌زخم رسیدن.

13.   بی حرفِ پیش (bi harfe piš): وقتی می‌خواهند کاری را در روزهای آینده انجام دهند، می‌گویند. مثلا: بی حرفِ پیش، سه روز دیگر به تهران می‌روم. گاه همراه با آن «گوش شیطونِ کر» هم می‌گویند. ظاهراً در همه‌جا مصطح است.

14.    بی هیچ نیَه (bi hič niya): خبری هست. چیزی هست. هم‌چنان که حافظ می‌فرماید: خواب آن نرگس فتان تو بی‌چیزی نیست.

15.   پوستی: پوستین.

16.    تا دینِش دُوْ بویَن (tâ dineš dow buyan): تا به آخر کاری همراه بودن و منصرف نشدن.

17.   تخمِ لَق (toxme laq): تخم ضایع که چون بجنبانی، آواز دهد و آن نشانه‌ی تباهی باشد. (لغت‌نامه‌ی دهخدا)

18.   تُمِش (tomeš): مخففِّ «بُتُمِش» یعنی بدهمش، او را بدهم.

19.    تِنورْ شور (tenuršur): چوب یا میله‌ی آهنی که با آن تنور را به هم می‌زنند.

20.    تولَنگ دایَن (tulang dâyan): هُل دادن.

21.    تَهْ دایَن (tah dâyan): پایین دادن. فرو بردن. مثلا فرو بردنِ لقمه.

22.   جُرَّه (jorra): پسر جوان.

23.  جَم کُوْ (jam kow): جامه‌کوب. چوب قطور و کوتاهی که با آن رخت را می‌کوبند و می‌شویند.

24.   چیم؟ (čim): 1- چه هم؟ 2- چه چیزم؟

25.  خَپِّرُندِش (xaperrondeš): آن را (او را) خواهد پراند.

26.   خَدییش (xadiyiš): او (آن) را خواهی دید.

27.  خَنِه‌یِ پورِش (xaneye pureš): فوقش. حدّاکثر.

28.  خُوش خُوشَک (xoš xošak): به آرامی. به آهستگی. خوش خوش.

29.   دِ پِرِّش کِردَنِ باد (de perreš kerdane bâd): با بلندشدن بر سرِ پا و خم شدن به حال نیمه‌نشسته، تاب را سوی بالا بردن. معادل «وِرکِشیَنِ باد» است.

30.   دُختِرِگَه (doxterega): دختره، با لحن تحقیرآمیز. «گ» در حقیقت همان کاف تصغیر است.

31.   دِْرِش بَدَه! {دیرش بد است} (dēreš bada): تاخیر بد است. تعجیل کُن. گاهی که کسی می‌گوید چنین و چنان می‌کنم و یا مثلاً از این شهر می‌رود، در جوابش می‌گویند: «دِْرِش بَدَه». و گاه جنبه‌ی شوخی دارد.

32.  دُرُغ دِرَم (doroq deram): نظیرِ دروغ پُروغ.

33.  دِروچَه (deruča): سوراخی که در وسط سقف گنبدی شکل خانه‌ها تعبیه می‌کنند. در زمستان روی آن را با یکی دو خشت همراه با گِل می‌پوشانند.

34.  دُزدقال[1] (dozdzâl): دزدگاه. محل رفت و آمد دزدان. جایی که در آن زیاد دزدی می‌شود.

35.  دَس دَس کِردَن: کف زدنِ کودکان. برای این‌که کودک را به دست زدند وادارند، دست می‌زنند و می‌خوانند: «دَس دَسی، دَس دَس دَسی» و تکرار می‌کنند. در تهران برای خردسالان چنین می‌خوانند: «دَسی دَس، دَس دَسی دَس/ گربه مَندیلِشو می‌بَس/ پیشِ قاضی می‌نِشَس/ قاضی جون! عرضی دارم/ دلِ پُردردی دارم/ شووَرَم زن کرده/ پُشتِشُو از من کرده»

36.  دَق (daq): زمینی با خاک بد که معمولاً گیاه در آن نمی‌روید. در حالت اضافه «دَقّ» تلفظ می‌شود.

37.  دِ گَرد رِفتَن (de gard reftan): دایر شدن. به راه افتادن.

38.  دَه دَه (da da): خواهر، در زبان کودکان.

39.  رَد (rad): 1- اثر. 2- پی. دنبال.

40.    روزِ مبادا: روزی که هرگز مباد! کنایه از روز و روزگار بد و بدبختی.

41.    روفتَه رِفتَن (rufta reftan): رانده شدن.

42.   رومَه (ruma): تخم مرغی ضایع، یا تکّه سنگی سفید و یا آن‌چه که از گچ به شکل تخم مرغ درآورده‌اند. مرغ روی آن می‌خوابد و زودتر تخم می‌گذارد.

43.  ریش پوزَک {ریش بُزَک} (riš puzak): از سبزی‌های بیابانی است که بخصوص با آن «عَلِف ماست» درست می‌کنند. رک. عَلِف ماست.

44.   زور وِر دل اَمیَن (zur ver del amiyan): حال تهوع دست دادن.

45.  زور وِر زور کِردن (zur ver zur kerdan): چند نفری با هم زور زدن. مثلاً برای بلند کردنِ باری، یا هُل دادنِ اتومبیلی و غیره.

46.   سَرسَر کِردَن: جنباندنِ سر به این سو و آن سو. در مورد کودکان به کار می‌رود. بزرگ‌تر یا بزرگ‌ترها کف می‌زنند و می‌خوانند: «سَری سَر، سِر سَری سَر، ...» و خودشان هم سر را می‌جنبانند و بچّه تقلید می‌کند.

47.  سِـْر و پور (sēro pur): سیر و پُر. حسابی خورده.

48.  سِنجِق (senjeq): گرفتگی صدا و خِس‌خِسِ سینه بر اثر سرماخوردگی شدید. یعنی سرما به سینه ریخته است. این واژه ظاهرا مرکب است از «سینه» و «جِـْغ» (=جیغ)

49.   سُوْزی گُندُمَک (sowzi gondomak): رک. گُندُمَک.

50.   شُرُّندَه (šorronda): جایی بلند که آب از آن به پایین سرازیر شود.

51.   شُرّیدَن (šorridan): سرازیر شدن آب از بلندی که همراه با صداست.

52.  شَعْل (ša’l): شعله.

53.  شَعْل کِشیَن (ša’l kešiyan): شعله کشیدن. رک. شَعْل.

54.  شِگَرد (šegard): بار. دفعه. کرّت.

55.  شِگَـْری رِفتَن (šegāri reftan): به وجود آمدنِ استعدادِ شکار کردن در پرندگان شکاری.

56.  شُمارْ وُلّا! (šomâr volla): شما را بخدا... . اصطلاح.

57.  صُحب (sohb): صبح. (قلب شده است).

58.  طِیْ رِفتَن (tey reftan): تمام شدن. پایان یافتن.

59.  عَدَس: جز معنی اصلی، به معنی «عَدَسی[2]» هم هست.

60.    عقل وِر عقل کِردَن (aql ver aql kerdan): عقل‌ها را روی هم گذاشتن. با چند نفر در امری مشورت کردن.

61.    عَلِف کَش (alefkaš): صفت برای باران نرم که دنباله‌دار باشد.

62.   عَلِف ماست (alef mâst): ماست و سبزی. ماستی که در آن سبزی خوردنی ریخته باشند. معمولا در بهار سبزی‌های بیابانی خوردنی را جمع می‌کنند. در اغلب موارد آن را می‌پزند و تفت می‌دهند و با ماست شیرین مخلوط می‌کنند.

63.  فِتاباد (fetâbâd): فتح‌آباد. دهی در رشتخوارِ تربت.

64.   فَرت رِفتَن (fart reftan): جدا افتادن، دور شدن از جایی یا کسی.

65.  فَرد رِفتَن (fard reftan): رک. فَرت رِفتَن.

66.   فِرِزگ (ferezg): نوعی علف هرزه که بند بند است. زود زیاد می‌شود و برانداختن آن بسیار مشکل است.

67.  قِرّ و پُر کِردَنِ شِگَم (qorro por kerdane šegam): مرادفِ «قارّ و قور کردن شکم، از گرسنگی.

68.  قِلِفتی پوست کِندَن (qelefti...): یکپارچه و بدون پارگی از پوست درآوردن، بخصوص گوسفند را.

69.   قِلِمفُر (qelemfor): قرنفل[3].

70.   کَش دایَن (kaš dâyan): به درازا کشاندن. معطّل کردن.

71.   کِندَن (kendan): نیش زدن حشرات و نظایر آن‌ها.

72.  کِیف دایَن (keyf dâyan): سرِ کیف و شور و شوق آوردن. مثلا: «کِیفِت خَدا» یعنی تو را سرِ کیف خواهد آورد.

73.  گُزُر (gozor): زردک. هویج.

74.  گُزُر گُزُر (gozor gozor): از سبزی‌های بیابانی که بخصوص با آن «عَلِف ماست» درست می‌کنند. رک. عَلِف ماست.

75.  گُندُمَک (gondomak): از سبزی‌های بیابانی است که بخصوص در درست کردن «عَلِف ماست» به کار می‌رود. به آن «سُوْزی گُندُمَک» هم می‌گویند. رک. عَلِف ماست.

76.  گُوْ رَْنَه (gow rana): چوبی که با آن گاو را می‌رانند، هِیْ می‌کنند.

77.  گُوْ سِوَد (gow sevad): سبد بزرگی که با ترکه‌های نوعی درخت (شاید ارغوان؟) می‌سازند.

78.  گَه گَه (ga ga): برادر، در زبان کودکان.

79.  لُبیا (lobiya): لوبیا.

80.   لَعبیدَن: رک. لَعبیَن.

81.   لَعبیَن (la’biyan): بلعیدن. مثلا اژدها کسی را لعبید.

82.  لَق رِفتَنِ تخم مرغ (laq reftane...): فاسد شدن تخم مرغ و جوجه برنیامدن از آن (منظور تخمی است که زیر مرغ کُرچ گذاشته‌اند)

83.  مَروچَه (maruča): مورچه. (قلب شده است)

84.  مَـْشَه (māša): ماشه. باشه. از پرندگان شکاری.

85.  نِریون (neriyun): نریان. اسب نر.

86.  نِفَستِ راس کِردَن {نفسی راست کردن} (nefaste râs kerdan): اندکی آسودن.

87.  نِم (nem): نه هم.

88.  نِنگیَت (nengiyat): ننگ. شرمساری.

89.  نومِ خُدا (nume xodâ): بنام ایزد. ماشاءالله. و گاه «ماشالّا نومِ خُدا» به کار می‌برند.

90.    نونِ کُلاغ (nune kolâq): از گیاهان خودروی خوردنی.

91.    وِر باد رِفتَن (ver bâd reftan): در تاب نشستن.

92.   وِر سِر چِلِک (ver ser čelek): بر سرِ زانو (نشستن). چُمباتمه (زدن). «چِلِک» همان «چلیک» است و ظاهراً چون چمباتمه زدن شبیه است به نشستن روی چلیک، این تعبیر پیدا شده.[4]

93.  وِرغِلتیَن (verqeltiyan): دراز کشیدن برای استراحت.

94.   وَر کِردَنِ اَتیش (var kerdane atiš): برافروختنِ آتش. بر کردنِ آن. گیراندنِ آن.

95.  وِرنِشُندَنِ مرغ (vernešondane...): خواباندنِ مرغ کُرچ.

96.   هِلِک هِلِک دُوْیَن (helek helek dowiyan): با تکان دویدن.

97.  هَمبِیْزی (hambeyzi): همبازی

98.  هوری {رفتن} (huri): مخبط. خل. در مورد حیوانات هم به کار می‌رود.

99.   یَرَه (yara): پسر، با لحن خودمانی و یا تحقیرآمیز.

100.  یَرِه‌گَه (yarega): پسره، با لحن تحقیرآمیز.


[1]- معمولا به صورت دُزقال (dozqâl) تلفظ می‌شود.

[2]- نوعی خوراک ساده که از جوشاندن و پختن عدس حاصل می‌شود.

[3]- قَرَنفُل گلی است صورتی‌رنگ و شبیه به میخک.

[4]- «چلیک» ظرفی است حلبی که در آن نفت می‌ریختند. سر چلیک دایره‌ای کوچک و شبیه به قیف بود.


برچسب‌ها: یک کلام به صد کلام, محمد قهرمان, فرهنگ گویشی تربت, تحقیق بهمن صباغ زاده یک کلام به صد کلام؛ یادداشت‌های استاد محمد قهرمان؛ قسمت بیست و دوم؛ بهمن صباغ زاده...
ما را در سایت یک کلام به صد کلام؛ یادداشت‌های استاد محمد قهرمان؛ قسمت بیست و دوم؛ بهمن صباغ زاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmansabaghzade2 بازدید : 176 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 20:21