آرمان‌شهر شاعر؛ نگاهی به زندگی و شعر خانم ملیحه یعقوبی به قلم بهمن صباغ زاده

ساخت وبلاگ

آرمان‌شهر شاعر؛ نگاهی به زندگی و شعر خانم ملیحه یعقوبی به قلم بهمن صباغ زاده

ملیحه یعقوبی

خانم ملیحه یعقوبی از شاعرانی‌ست که تازه به انجمن قطب پیوسته است. وقتی می‌گویم «تازه» با در نظر گرفتن سابقه‌ی چهل و چند ساله‌ی انجمن قطب می‌گویم وگرنه ایشان سه چهار سال است که در جمع شاعران همشهری حضور فعال دارد. ملیحه یعقوبی با شعرهای گویشی‌اش در انجمن شناخته شد و همچنین روحیه‌ی کار جمعی‌ و شوخ‌طبعی‌اش. دوشنبه‌شب ۲۳ آبان‌ماه ۱۴۰۱ مهمان ایشان بودم و در کنار ضبط صوت به گفتگو نشستیم و آن‌چه در ادامه خواهید خواند حاصل گفتگوی بهمن صباغ زاده با بانوی گویشی‌سرای همشهری خانم ملیحه یعقوبی است.

ملیحه یعقوبی متولد ۱۴ دی‌ماه ۱۳۶۴ در تربت حیدریه است، هرچند در شناسنامه‌اش آخرین روز تابستان را ثبت کرده‌اند تا بتوانند او یک سال زودتر به مدرسه بفرستند. او در یک خانواده‌ی پرجمعیت در محله بالا (خیابان گلچین) تربت حیدریه به دنیا آمد. آخرین فرزند خانواده بود و دو برادر و دو خواهر بزرگ‌تر داشت. پدرش محمدحسین یعقوبی کشاورزی از اهالی روستای قوزان بود که به استخدام شرکت نفت درآمد. مادرش فاطمه ضیایی خانه‌دار بود و مثل تمام مادران باصفای بچه‌های دهه‌ی شصت، زندگی‌اش وقف بچه‌ها بود.

کودکی ملیحه در حیاط خانه‌ی پدری در بازی با همسالان می‌گذشت اما بیشتر اوقات از پدرش خواهش می‌کرد او را همراه خود به باغ‌ها و زمین‌های کشاروزی‌اش در قوزان ببرد و خاطره‌های خوشی از روزهای کودکی و بازی با بچه‌های خویشاوندان در قوزان دارد. می‌گوید: «مادرم روابط عمومی خوبی داشت و با همسایه‌ها رفت و آمد داشتیم. خانه‌ی ما محل آمد و شد همسایه‌ها، خویشاوندان و اهالی روستای قوزان بود و همیشه شلوغ بود. مهمان زیاد داشتیم و در کنار خواهر و برادرها و کودکان همسایه و خویش و آشنا کودکیِ شادی را گذراندم. خاطره‌های شاد و رنگارنگ روستای قوزان و صدای بره‌ها و دشت‌های باز و باغ‌های خوش‌رنگ قوزان این شادی و شیرینی را تکمیل می‌کرد.»

می‌پرسم: «علاقه‌ات به گویش تربتی هم لابد ریشه در روستای قوزان دارد؟» می‌گوید: «کلا پدرم و مادرم همیشه تربتی صحبت می‌کردند و در خانه‌ی ما کسی لفظ قلم حرف نمی‌زد. من هم لهجه‌ی تربت حیدریه را خیلی دوست داشتم و لفظ قلم حرف زدن از همان اول برایم خنده‌دار بود. گویش مادری‌ست دیگر، با شیر اندرون شد و با جان به‌در شود.»

مدرسه‌ی ابتدایی ملیحه یعقوبی دبستان سیزده آبان در ابتدای خیابان پروین بود. دوره‌ی راهنمایی تحصیلی را هم در مدرسه‌ی لاله‌های انقلاب که جوار دبستان سیزده آبان بود سپری کرد. از خاطرات دوران تحصیل می‌پرسم. خانم یعقوبی می‌گوید: «پررنگ‌ترین چیزی که در ذهنم مانده، آسمان پر از کلاغ صبح‌های پاییز و زمستان بود، با صدای پر شور کلاغ‌ها وقتی باغملی را دور می‌زدم تا به مدرسه بروم. همین‌طور صدای شعرخوانی‌های مرشد و ضرب و زنگی که از گود زورخانه باغملی می‌آمد.»

او بعد از دوره‌ی راهنمایی در رشته‌ی امور اداری در هنرستان خوارزمی ادامه‌ی تحصیل داد. می‌پرسم: «حالا چرا رشته‌ی امور اداری؟ قصد داشتید کارمند جایی بشوید؟» می‌گوید: «می‌دانستم ادبیات دوست دارم اما در انتخاب رشته سردرگم بودم. خیلی از هم‌دوره‌ها و هم‌کلاسی‌های من به صورت دسته‌جمعی انتخاب رشته می‌کردند. شاید الان خنده‌دار باشد اما یکی از بچه‌ها می‌گفت برویم فلان رشته و ده بیست دقیقه‌ای به اجماع می‌رسیدیم و قرار می‌گذاشتیم که سال بعد در فلان رشته کنار هم باشیم. سالی که داشتم مقطع راهنمایی را تمام می‌کردم تازه هنرستان‌های دخترانه‌ی کارودانش راه افتاده بود و در مدرسه‌ها راجع به این رشته‌ها و بازار کاری که در آینده دارد صحبت می‌کردند. یکی از دوستانم حسابداری را انتخاب کرده بود. با او و چند دوست دیگر رفتیم حسابداری ثبت نام کردیم. مهرماه که رفتم سر کلاس گفتند برو سر کلاس امور اداری. گفتم من می‌خواهم حسابداری باشم. گفتند خیلی فرقی نمی‌کند، درس‌هایش مثل هم است. خیلی راحت ما شدیم هنرجوی رشته‌ی امور اداری.»

در هنرستان خانم یعقوبی کمی‌ درسخوان‌تر می‌شود و موفق می‌شود در سال ۱۳۸۲ با معدل خوب فارغ‌التحصیل شود. یک سال پشت کنکور می‌ماند و سال ۱۳۸۳ در رشته‌ی امور اداری در دانشگاه علمی کاربردی مشهد پذیرفته می‌شود. یعقوبی در سال‌های دانشجویی در مشهد با موسسه‌ی «راه موفقیت» که جلسه‌های ادبی برگزار می‌کرد مرتبط شد.

سال‌های دانشجویی که سال‌های خوشی هستند و برای همه‌ی ما خاطره‌انگیزند به سرعت برق و باد سپری شد. سال ۱۳۸۵ که یک سال تا فارغ‌التحصیلی از دانشگاه فاصله داشت ازدواج کرد. همسرش آقای جواد محمودی او را تشویق کرد تا در رشته‌ی ادبیات ادامه‌ی تحصیل بدهد و او بعد از برگشتن به تربت حیدریه دروس رشته‌ی ادبیات را در مدرسه‌ی بزرگسالان گذراند و دیپلم علوم انسانی گرفت. مادر شدن و مسئولیت‌های زندگی باعث شده که نتواند ادبیات را در دانشگاه ادامه بدهد اما هنوز دوست دارد وقتی بچه‌ها بزرگ‌تر شدند ادامه‌ی تحصیل بدهد و از ادبیات بیشتر لذت ببرد. می‌گوید: «رشته‌ی ادبیات برای من دیگر درس نیست، علاقه و عشقم است. همین الان دروس مربوط به رشته‌ی ادبیات را می‌خوانم و لذت می‌برم.» حاصل زندگی او و آقای محمودی دو دختر به نام‌های نغمه و نسیم هستند.

از خانم یعقوبی می‌پرسم که «چه شد به شعر گرایش پیدا کردی؟» و ایشان می‌گوید: «ریشه‌های این علاقه را باید در سال‌های دبستان جست. از همان سال‌های ابتدایی جذاب‌ترین درس در مدرسه برایم انشاء بود. اولین متنم را که رنگ و بوی شعر پیدا کرده بود در سال‌های راهنمایی نوشتم، یعنی سال ۱۳۷۹ که مادربزرگم فوت کرد. او را خیلی دوستش داشتم. همه‌ی بی‌تابی‌ و غصه‌ام را ریختم در قالب کلمات. وقتی آن شعر را در مدرسه خواندم خیلی تشویق شدم و بعد از آن نوشتن و سرودن برایم جدی‌تر شد. در هنرستان دیوان حافظ قطع جیبی مونسم بود. دوران کشف در دریای ادبیات بود، شعر خواجه‌ی شیراز مثل اقیانوس بود و من غواص بی‌تجربه‌ای که غرق تماشای زیبایی‌های این دریای تمام‌نشدنی بودم. شعر خواندن و شعر نوشتن علاقه‌ی بزرگم در زندگی شده بود. دوستی داشتم که -هر کجا هست خدایا به سلامت دارش- عاشق فروغ بود و با هم شعرهای فروغ را می‌خواندیم و غرق لذت می‌شدیم.»

خانم یعقوبی این‌طور ادامه می‌دهد: «دایی‌ام آقای جواد ضیایی از کسانی بود که شعرهایم را می‌خواند و می‌شنید. او که معتقد بود باید شعرهایم را به شاعری باتجربه نشان بدهم و از راهنمایی‌ها او بهره ببرم، مرا به آقای هاشم قهرمان معرفی کرد. هاشم قهرمان دوست دایی‌ام بود و پذیرفت که شعرهایم را بخواند و نظر بدهد. جلساتی را در خدمت آقای هاشم قهرمان بودم و او راجع به شعر معاصر و غزل امروز صحبت‌هایی کرد. در مورد اشکالاتی که در وزن داشتم توضیحاتی می‌داد و در این مسیر کمکم می‌کرد. آقای قهرمان آدم کم‌حرف و تا حدی خشک بود ولی اطلاعاتش از ادبیات حرف نداشت. با کسی رابطه‌ی چندانی نداشت. شعرش را می‌سرود و مطالعه‌اش را می‌کرد و حتی شعرهای خودش را جدی نمی‌گرفت و گاهی آن‌ها را یادداشت نمی‌کرد. امیدوارم روزی با کمک دوستان انجمن قطب مجموعه‌ی شعرهای هاشم قهرمان چاپ شود. او شاعران خوب معاصر را به من معرفی کرد و کارهای تازه‌ام را که با توجه به مسیر پیشنهادی او می‌سرودم می‌خواند و کمکم می‌کرد تا راه را گم نکنم.»

ملیحه یعقوبی در مورد آشنایی با انجمن قطب می‌گوید: «دوران دبیرستان بودم که اسم انجمن قطب به گوشم خورد. خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم در شهر من شاعران به طور منظم دور هم جمع می‌شوند و شعرخوانی و نقد شعر دارند. من آرزو داشتم شعرهایم را برای شاعران باتجربه بخوانم و اشکال‌هایش را بفهمم و حالا آرزویم برآورده شده بود. اولین جلسه را با دختر عمه‌ام رفتم. یکی از شعرهایم را خودم خواندم و یکی را به دخترعمه‌ام دادم که بخواند. فضای انجمن قطب خیلی مردانه بود و خانم‌ها واقعا در اقلیت بودند. همان‌جلسه‌ی اول غیر از من و دختر عمه‌ام تنها یک خانم دیگر بود. شنبه‌ی هفته‌ی بعد دوست داشتم یکی از دوستانم همراهی‌ام کند تا دوباره به انجمن قطب بروم اما هر کسی کاری داشت. بعد هم یکی دو بار دیگر شرکت کردم.»

یکی از دلایل گرایش و علاقه‌ی فراوان خانم یعقوبی به گویش تربت حیدریه آشنایی با استاد محمد قهرمان است. او می‌گوید: «تلفن استاد محمد قهرمان را از آقای هاشم قهرمان گرفتم. در مشهد دانشجو بودم و یک روز که خواهرم به مشهد آمده بود تماس گرفتم و گفتم از تربت حیدریه هستم و می‌خواهم شما را ببینم. استاد خیلی مهربانانه پذیرفت و همان‌روز عصر به دیدار استاد قهرمان رفتیم. نمی‌شد قهرمان شعر محلی بخواند، تو هم تربتی باشی و عاشق شعر گفتن به گویش تربتی نشوی. تمام اصطلاحاتی که از مادر و پدر و مادربزرگ و پدربزرگم شنیده بودم در شعر تربتی قهرمان یک‌جا جمع شده بود. استاد قهرمان شخصیتی قدرتمند داشت. آدم صادق و بی‌رودربایستی‌ای بود و شعرش انصافا بی‌نظیر بود. شعر تربتی که می‌خواند غرق لذت می‌شدم و مصمم می‌شدم که در ادبیات بیشتر پیش بروم و به حوزه‌ی شعر گویشی وارد شوم.»

در سال‌های بعد خانم یعقوبی همراه همسرش وارد حرفه‌ی طراحی و دوخت لباس مجلسی می‌شود و نام تجاری «تن‌زیب» را در تربت حیدریه بنیان می‌گذارند. گرفتاری‌های شغلی باعث می‌شود او وقت کمتری را به شعر سرودن اختصاص دهد تا این‌که سال ۱۳۹۸ دوباره شرکت در جلسات انجمن قطب را از سر می‌گیرد. خانم یعقوبی در این خصوص می‌گوید: «سال ۱۳۹۸ بود که از طریق یکی از اقوامم به نام آقای رشید اشجعی باخبر شدم که انجمن قطب شنبه‌ها در تربت حیدریه جلسات شعر برگزار می‌کند. من گمان نمی‌کردم جلسه‌ی شنبه‌ها بعد از سال‌ها هنوز برقرار باشد. پاییز ۱۳۹۸ بود که عصر شنبه همراه خانم چاکری به کتابخانه‌ی شهید بهشتی آمدم و در جلسه‌ی انجمن قطب شرکت کردم.» با نگاهی به گزارش‌ها و عکس‌ها آرشیو انجمن قطب می‌توان گفت جلسه‌ای که خانم یعقوبی از آن سخن می‌گوید شنبه چهارم آبان‌ماه ۱۳۹۸ بود. بعد از تعطیلی موزه‌ی مشاهیر و واگذاری‌اش به بنیاد حفظ دفاع مقدس این اولین جلسه‌ی انجمن در کتابخانه‌ی شهید بهشتی بود و خانم ملیحه‌ی یعقوبی با یک شعر گویشی تربتی به انجمن قطب آمده بود. شعر گویشی خانم یعقوبی بسیار مورد تشویق شاعرانی که در آن جلسه در انجمن قطب حضور داشتند، قرار گرفت.

از ملیحه یعقوبی در خصوص مشوقانش در راه شاعری‌اش می‌پرسم. می‌گوید: «خدا را شکر، من خوش‌شانس بودم و بیشتر اطرافیانم وقتی علاقه‌ام را به شعر و ادبیات می‌دیدند تشویقم می‌کردند. از اولین چیزهایی که نوشتم و مورد تشویق مادرم گرفت، تا بعد که خانم مهاجر معلم دوره‌ی راهنمایی‌ام مشوقم بود، دایی‌ام که مرا با هاشم قهرمان آشنا کرد و در نهایت کسی که خیلی حمایتم کرد همسرم بود که هم در زمینه‌ی شعر و هم در زمینه‌ی موسیقی بسیار تشویقم کرد.» ناگفته نماند که خانم یعقوبی در زمینه‌ی شناخت دستگاه‌های موسیقی و نواختن سازهای ضربی تبحر دارد. او که دف را نزد خانم مرجان خوش‌اندام آموخته است امروز علاوه بر سازهای ضربی، با آواز، سه‌تارنوازی و سنتورنوازی آشنایی دارد.

یعقوبی از شاعران پارسی‌زبان حافظ، سعدی و مولانا را دوست دارم. او می‌گوید: «همه‌ی شعرهای مولانا را درک نمی‌کنم، فقط می‌توانم بگویم از خواندن شعرهایش لذت می‌برم. غزل‌های مولانا در کنار غزل‌های شیخ اجل و خواجه‌ی شیراز کامل‌کننده‌ی تاریخ غزل زبان فارسی هستند و هر شاعری با خواندن آثار این سه غزل‌سرای بزرگ بسیار می‌تواند از ایشان بیاموزد.» او از شاعران جدیدتر اخوان، حسین منزوی و فروغ فرخ‌زاد را دوست دارد.

خانم یعقوبی معتقد است که در شاعری به یک اندازه تحت تاثیر شاعران پارسی‌زبان بوده است. هیچ‌وقت فرصت نکرده است خیلی موشکافانه تاریخ ادبیات را مطالعه کند تا بداند که شعرش تحت تاثیر کدام شاعران و کدام سبک شعری است. او در محلی‌سرایی استاد محمد قهرمان را شاعری بسیار تاثیرگذار می‌داند که بر تمام محلی‌سرایان خراسان اثر گذاشته است و شعرش نمونه‌ی کاملی از شعر گویشی است. کتاب «خدی خدای خودم» کتاب بالینی ملیحه یعقوبی است و سعی می‌کند هر روز این کتاب را ورق بزند و چند بیتی از آن بخواند.

یعقوبی شعر را آرمان‌شهر شاعر می‌داند. شاعر خودِ ایده‌آل و دنیای ایده‌آلش را در شعرهایش می‌آفریند. او در مورد شعر امروز می‌گوید: «شعر امروز جهش فوق‌العاده‌ای در شعر فارسی است. تصویرسازی‌ها و زبان ساده و صمیمی‌ شعر امروز را خیلی دوست دارم» یعقوبی اعتقاد دارد شعرْ بشر امروز را از تکرار چرخه‌ی عادت بیرون می‌آورد. زندگی ماشینی امروز بدون شعر واقعا غیر قابل تحمل یا اگر اغراق نکنم خیلی سخت است. شعر زندگی خشک ما را تلطیف می‌کند. او می‌گوید: «به نظر من حتی کسانی که فرصت مطالعه ندارند به شنیدن موسیقی و شعر تازه می‌شوند و انرژی می‌گیرند، حتی اگر خودشان حواس‌شان نباشد و مثلا در اتومبیل خیلی تصادفی موسیقی یا شعر گوش کنند.»

خانم یعقوبی در تعدادی جشنواره‌هایی که در چند سال اخیر برگزار شده است شرکت کرده است. از جمله جشنواره‌ی «چله‌کلو» که در تربت حیدریه برگزار شد و او یکی از سه برگزیده‌ی بخش بزرگسال بود. در جشنواره‌ی شعر محلی خراسان که بهار ۱۴۰۱ در طرقبه برگزار شد خانم ملیحه یعقوبی یکی از منتخبین بود. همچنین در جشنواره‌ی محیط زیست شعرش یکی از اشعار و متون برگزیده‌ی این جشنواره‌ی شعر بود.

خانم یعقوبی تا به حال اثری در زمینه‌ی شعر یا ادبیات منتشر نکرده است. او در این مورد می‌گوید: «من هیچ‌وقت شاعر حرفه‌ای نبوده‌ام و از سر تفنن چیزهایی می‌گفته‌ام. بیشترین و جدی‌ترین آثار من به شعرهایی برمی‌گردد که در سه چهار سال اخیر در انجمن قطب خوانده‌ام و نقد شده‌ام و سعی کرده‌ام روی شعر بیشتر تمرکز کنم. این اشعار هنوز به حدی نرسیده است که بخواهم آن را چاپ کنم. دوست دارم اول در سرودن به حدی برسم که شعرم از اول از همه حال خودم را و بعد حال مخاطبم را خوب کند. کتاب چاپ کردن از یک منظر کار ساده‌ای‌ست؛ پنجاه شصت شعر می‌خواهد که بدهی به ناشر و مجوزش را بگیری اما اگر بخواهی حرفه‌ای به قضیه نگاه کار سختی‌ست که شعرت را به درجه‌ای برسانی که بین اهل قلم شناخته شوی و بدون توصیه و پارتی در یک انتشارات مطرح کتابت را چاپ کنند.»

او ادامه می‌دهد: «حضور در انجمن‌های شعر، شعر را برای شاعر جدی می‌کند. کسانی که از سر تفنن به هنری می‌پردازند هرچند از آن لذت می‌برند اما نمی‌توانند به سطحی برسند که مورد پذیرش اکثریت قرار بگیرند. در شاعری هم همین‌طور است. وقتی کسی که از سر تفنن شعر می‌گوید و وارد جمع حرفه‌ای‌های شعر می‌شود در وهله‌ی اول شوکه می‌شود و از این همه شعر خوب تعجب می‌کند. بعد می‌تواند مایوس شود و باز دنبال همان تفنن برود و می‌تواند با مطالعه و تمرین و تکرار و پروردن طبع، سطح شعرش را بالاتر بیاورد.»

به بخش «هر چه می‌خواهد دل تنگت بگو» می‌رسیم و از خانم یعقوبی می‌خواهم اگر ناگفته‌ای دارد بیان کند. ملیحه یعقوبی در پایان می‌گوید: «بدون اغراق انجمن قطب در سال‌های اخیر شعر مرا دگرگون کرد. با سفرهای انجمن در این چند سال با شاعران خوب استان آشنا شده‌ام و شعرم محک خورده است. شاید هیچ‌وقت بر زبان نیاورده‌ام اما همیشه دوست داشته‌ام یک تشکر جانانه از شما داشته باشم و حالا از این فرصت استفاده می‌کنم و می‌گویم که شما در این مسیر جایگاه ویژه‌ای دارید و بدون شما خیلی از این اتفاق‌ها نمی‌افتاد.»

یعقوبی صحبت‌های پایانی‌اش را این‌گونه ادامه می‌دهد: «امیدوارم دوستانی که به شعر علاقه دارند اما هنوز انجمن‌های ادبی را درک نکرده‌اند به انجمن بیایند و زودتر راه‌شان را در ادبیات پیدا کنند. خوب است شاعرانی که در همین انجمن‌ها پخته شده‌اند و در قالب‌ها و گونه‌های مختلف شعری شعر می‌سرایند در جلسات حضور داشته باشند تا شاعران جوان که پر از ایده‌های ناب و بکر هستند گونه‌های مختلف شعر را بشنوند و با راهنمایی ایشان رشد کنند. ما باید دائما به این فکر کنیم که هدف از برگزاری این جلسه‌ها و شب شعرها چیست. مثل هر هنر دیگری شعر با در کنار هم قرار گرفتن اندیشه‌ها و سلیقه‌های مختلف رشد می‌کند. کاش از بند «تو» و «من‌»های کوچک رها شویم و در کنار هم به رشد شعر خودمان و دیگران کمک کنیم. خلاصه... اتحاد رمز پیروزی است، همیشه و همه‌جا. ما شاعران با سلیقه‌های مختلف، مخالف یکدیگر نیستیم، مکمّل یکدیگریم.»

ملیحه‌ی یعقوبی در غزل زبانی دلنشین دارد و در مضمون‌یابی علاقه‌اش به شعر کلاسیک مشهود است. تصاویر شعرش همان تصاویر تاریخ ادبیات است با چاشنی نوآوری‌های شاعران هم‌روزگار اما در شعر گویشی نشان داده است دایره‌ی واژگان محلی گسترده‌ای دارد و این کلمات را خوب می‌تواند در بافت شعر برای مضمون‌سازی و زبان‌آوری به خدمت بگیرد. در ادامه نمونه‌هایی را از شعرهای خانم ملیحه یعقوبی با هم می‌خوانیم:

شناور می‌شود نقش تو در مرداب چشمانم
گل نیلوفرم! می‌خندی و آرام می‌مانم
هوای حال من ابری‌ست اما تو مدارا کن
اگر گاهی برایت «خانه‌ام ابری‌ست» می‌خوانم
بیا جولان بده همچون بلم در شط آغوشم
که من کارونم اما با تو چون دریای عمانم
صدای پای سهراب آمد از سمت اتاق تو
که می‌خواندی برایم از کتابش: «اهل کاشانم»
تو خورشیدی و من با تو تمام شهر را دیدم
تویی یک آسمان آزادی و من سقفِ زندانم
تو نور دیده‌ای، اصلا خودِ چشمان من هستی
برایت سایبان می‌سازم از پهنای دستانم

آشوب و فتنه است اگر ابروانِ تو
شب را به هم زده‌ست عسل‌گیسوان تو
عطر تنت خزیده چو مِه در تمام شهر
تا پُر کند جهان مرا از جهان تو
دل می‌کشد که کاش شود چون کبوتری
در آن نگاه آبی چون آسمان تو
عاشق نبوده‌ای که بدانی بهشت من
کامل شده است در قفس بازوان تو
جان را گرفته مثل نفس حبس کرده‌ای
جان می‌دهم که آه شوم در دهان تو

(در یک نمای بسته) ون از من عبور کرد
برقی پرید از سر و از تن عبور کرد
چشمم به روی موج حوادث نشست و بعد
با دست‌های بسته‌ی یک زن عبور کرد
خشمم چکید و زهر دهان را ز خنده شست
گویی که سرب داغ از آهن عبور کرد
شوق رهایی از دل هر ذره سر کشید
از مرزهای خسته‌ی میهن عبور کرد
دامان لکه‌دار وطن پاک می‌شود
باید شبی ز فتنه‌ی بهمن عبور کرد

از کَهکِرَستِ خِندِه‌ی تو شادی وِر قرار
دِرمونِ غصّه‌های دلُم! مِشکُفِه‌ی بِهار!
تو بَلِّ کُوگ کوهی و مُو برفِ مینِ دشت
سر کُ دِ مینِ سینِه‌ی مُو، سر وِر او گذار
خُشکِه‌زِمینِ چَشم مُو از روزِ اوّلِت
اُو۪ خُوردَه تا به شیشِه‌ی تو وِر حَدِ مِدار
تو حُگمِ اِینَه‌یی بِرِه مُو، خوردیِ خَنَه!
مَـْیُم نِگیرَه روی تو پُخ‌پورِه‌ی غبار
اَفتُو۪ چَشم‌ِ تو مِدِرِخشَه به شُو۪ و روز
سُو۪زینَه و جِوَْنیِ مُو از تویَه تیار
عُمرُم مِرَه دِ پات و تو کِم‌کَم کُلو مِری
مُندَه نِری، بِچرخَه بِرَت چرخ روزگار

از دِرچِه‌ی نگاهِت وِر ماه کُ نِظَـْرَه
مُو ماهِ آسمونُم، دو چَشم تو ستَـْرَه
دستُم دِ دستِ باد و وِر کوچِه‌ها مِچِرخُم
دیدارِتِر مِگِردُم تا با تو رُم مُو چَـْرَه
وَختِ که لَرز و نَـْلَه مِگذَْرَه سر دِ جونُم
باهوی تو مِمَـْنَه وِر شَـْنِه‌هام قِوَْرَه
پای دلِت که خِستَه، دل‌دل مَکُ تو اِمبار
ای کارِ خِیرَه و نیست حَـْجَت به استِخَـْرَه
غارتگَرَه زِمَـْنَه، تا تُو۪ بِتی کُلاتِر
دار و نِدارِتِر او وِر هیچ وِرمِدَْرَه
چَشمُم دِ اُو۪ مِگِلَّه، دستِت دِ زِْرِ سنگَه
مُو ماهُم و سِتَـْرَه‌م هفت آسِمو نِدَْرَه

من هم برای شاعران شهرستان آرزوی پیوستگی و دوستی بیشتر دارم. ملیحه یعقوبی در این چند سال حضور در انجمن قطب با مهربانی توانسته است حلقه‌ی وصل شاعران باشد و امیدوارم حضور و فعالیت‌های بی‌دریغش انگیزه‌ای بشود برای دور هم جمع شدن شاعران شهرستان.

جمعه ۱۴۰۱/۰۸/۲۷ تربت حیدریه
بهمن صباغ زاده

#ملیحه_یعقوبی
#بهمن_صباغ_زاده
#شاعران_همشهری
#تربت_حیدریه

https://t.me/anjomanghotb


برچسب‌ها: زندگینامه ملیحه یعقوبی, شاعران تربت حیدریه, ملیحه یعقوبی, شاعران همشهری

یک کلام به صد کلام؛ یادداشت‌های استاد محمد قهرمان؛ قسمت بیست و دوم؛ بهمن صباغ زاده...
ما را در سایت یک کلام به صد کلام؛ یادداشت‌های استاد محمد قهرمان؛ قسمت بیست و دوم؛ بهمن صباغ زاده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahmansabaghzade2 بازدید : 128 تاريخ : جمعه 30 دی 1401 ساعت: 2:38