هوای تازهآمنه فرامرزی نژادکنار پنجرهی آخرین شب پاییزشروع قصهی آشوب چشمهای کبودتو شهرزاد غزلخوان شهر من بودیدر آن شبی که برایم هزار و یک شب بودکنار پنجره بودی، دو سیب سرخ و انار کتاب خواجهی شیراز و راز و دلتنگیبیا ز تاک غزل شربتی شراب آورببر مرا و رها کن از این شب سنگی«ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است» چه فال تلخ و غریبی، ببخش بانو جان!ورق بزن و برو سمتِ فصل تازهتریدلم گرفته از این حجم درد بیدرمانتو مکث کردی و آن شب زمان ز پا افتادزمین به خلسه فرو رفت، مست شد چرخیدچه رازهای مگویی که فاش و رسوا شدانارِ سفرهی یلدا به بغض من خندیدسکوت کردی و من در جهان خود ماندمکتاب بسته شد و قلب عاشقم لرزیدکنار دست تو حافظ غزلسرایی کرد:«معاشران گره از زلف یار باز کنید»#آمنه_فرامرزی_نژاد#هوای_تازه#پیام_ولایتhttps://t.me/anjomanghotbپینوشت: عکس از آرشیو انجمن قطب انتخاب شده است.برچسبها: آمنه فرامرزی نژاد, هوای تازه, پیام ولایت, انجمن شعر قطب بخوانید, ...ادامه مطلب